رای خود اظهار کردن. (یادداشت مؤلف). اظهار نظر کردن. ابراز عقیده کردن، تخفیف دادن در خراج: سلطان به سخن او التفات نکرد و فرمود که من ایشان را (سلجوقیان را) نظر ندهم که مرا از امثال ایشان اندیشه تواند بود. (راحهالصدور راوندی). نظر خواست از خراج سیستان و موفق نظر بداد هزارهزار درم. (تاریخ سیستان). رجوع به نظر شود
رای خود اظهار کردن. (یادداشت مؤلف). اظهار نظر کردن. ابراز عقیده کردن، تخفیف دادن در خراج: سلطان به سخن او التفات نکرد و فرمود که من ایشان را (سلجوقیان را) نظر ندهم که مرا از امثال ایشان اندیشه تواند بود. (راحهالصدور راوندی). نظر خواست از خراج سیستان و موفق نظر بداد هزارهزار درم. (تاریخ سیستان). رجوع به نظر شود
مهر کردن. اثر مهر بر نوشته ای پیدا آوردن: ارقام و احکام و پروانجات که عالیجاه منشی الممالک طغرا می کشد مهر دادن آن مختص دواتدار مذکور است... و جای او که می ایستد آن است که در صف قورچیان یراق در پهلوی قورچی صدق که مهردار ’مهر شرف نفاذ’ نیز بود ایستاده می شد. (تذکرهالملوک صص 26-27). - به مهر دادن، به مرحلۀ مهر شدن رساندن: چنانچه صاحب منصبان رقم منصب خود رابه جهت مدافعۀ رسوم مقرره به مهر مهرداران نمی داده اند... (تذکرهالملوک ص 26). ، کارت سفید دادن. دست او را گشادن. مطلق العنان ساختن. اختیار مطلق دادن. پروانه و سند و طغرا دادن: تو را خوبی به خوبی مهر داده بتان پیش تو سر بر خط نهاده. (ویس و رامین)
مهر کردن. اثر مهر بر نوشته ای پیدا آوردن: ارقام و احکام و پروانجات که عالیجاه منشی الممالک طغرا می کشد مهر دادن آن مختص دواتدار مذکور است... و جای او که می ایستد آن است که در صف قورچیان یراق در پهلوی قورچی صدق که مهردار ’مهر شرف نفاذ’ نیز بود ایستاده می شد. (تذکرهالملوک صص 26-27). - به مهر دادن، به مرحلۀ مهر شدن رساندن: چنانچه صاحب منصبان رقم منصب خود رابه جهت مدافعۀ رسوم مقرره به مهر مهرداران نمی داده اند... (تذکرهالملوک ص 26). ، کارت سفید دادن. دست او را گشادن. مطلق العنان ساختن. اختیار مطلق دادن. پروانه و سند و طغرا دادن: تو را خوبی به خوبی مهر داده بتان پیش تو سر بر خط نهاده. (ویس و رامین)
راه دادن. اجازه دادن. (یادداشت مؤلف). بار دادن. اجازۀ ورود و وصول دادن. به حضور پذیرفتن: شکر خدای را که سوی علم و دین خویش ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا. ناصرخسرو. صورت بد را چو در دل ره دهند از ندامت آخرش هم ده دهند. مولوی. حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو با همه سعی اگر به خود ره ندهد چه حاصلم. سعدی. ما را که ره دهد به سراپردۀ وصال ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش. سعدی. رجوع به راه دادن در همه معانی شود
راه دادن. اجازه دادن. (یادداشت مؤلف). بار دادن. اجازۀ ورود و وصول دادن. به حضور پذیرفتن: شکر خدای را که سوی علم و دین خویش ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا. ناصرخسرو. صورت بد را چو در دل ره دهند از ندامت آخرش هم ده دهند. مولوی. حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو با همه سعی اگر به خود ره ندهد چه حاصلم. سعدی. ما را که ره دهد به سراپردۀ وصال ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش. سعدی. رجوع به راه دادن در همه معانی شود
متاعی را به مهلت فروختن. جنس را تحویل مشتری دادن و قیمتش به مهلت و در آینده گرفتن. نسیه فروختن. نسیه فروشی: به نسیه مده نقد اگرچند نیز به خرما بود وعده و نقد خار. ناصرخسرو
متاعی را به مهلت فروختن. جنس را تحویل مشتری دادن و قیمتش به مهلت و در آینده گرفتن. نسیه فروختن. نسیه فروشی: به نسیه مده نقد اگرچند نیز به خرما بود وعده و نقد خار. ناصرخسرو
واره دادن شیر، به نوبت دادن شیر به هم. رسم است در بعضی نقاط که همه آنان که شیر اندک دارند به نوبت آنچه را که در یک روز از گوسفندان یا گاوان آن نقطه به دست می آید به یک تن دهند و پس از چندی به دیگری و به همین ترتیب هرچند روزی تمامی شیر آن محل سهم یکی باشد و چون نوبت شیر یکی رسد گویند وارۀ اوست. رجوع به واره شود
واره دادن شیر، به نوبت دادن شیر به هم. رسم است در بعضی نقاط که همه آنان که شیر اندک دارند به نوبت آنچه را که در یک روز از گوسفندان یا گاوان آن نقطه به دست می آید به یک تن دهند و پس از چندی به دیگری و به همین ترتیب هرچند روزی تمامی شیر آن محل سهم یکی باشد و چون نوبت شیر یکی رسد گویند وارۀ اوست. رجوع به واره شود
حص. (منتهی الارب). حصه. حص. (دهار). نصیب دادن: اینجا ز بهر آن ز خدائیت بهره داد کاین گوهر شریف مر آن هدیه را بهاست. ناصرخسرو. زبان بگشاد شاپور سخنگوی سخن را بهره داد از رنگ و از بوی. نظامی.
حص. (منتهی الارب). حصه. حص. (دهار). نصیب دادن: اینجا ز بهر آن ز خدائیت بهره داد کاین گوهر شریف مر آن هدیه را بهاست. ناصرخسرو. زبان بگشاد شاپور سخنگوی سخن را بهره داد از رنگ و از بوی. نظامی.
یاری دادن. یاوری کردن. تأیید کردن: گوینده باید که راستگو باشد و نیز خود گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آن را. (تاریخ بیهقی ص 680). مستنصر ار خدای دهد نصرت ز این پس بر اولیای شیاطینم. ناصرخسرو. انوشیروان اندیشه کرد و بگفت کی دین اهل یمن دین ما نیست تا نصرت ایشان دهیم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94). آسمان بر حسب قدرت شاه را نصرت دهد صورتی باید چنین تا نصرتی یابد چنان. امیرمعزی (از آنندراج). هفتم فلک ایوانت ایوان فلک قصرت ای داده به تو نصرت معمار جهانداری. خاقانی. نصرت که دهد به بدسگالت هرا که برافکند خران را. خاقانی. ، پیروز کردن. غلبه دادن: بی نیازا تو نصرتم دادی بر کسی کو به تو نیاز نداشت. خاقانی
یاری دادن. یاوری کردن. تأیید کردن: گوینده باید که راستگو باشد و نیز خود گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آن را. (تاریخ بیهقی ص 680). مستنصر ار خدای دهد نصرت ز این پس بر اولیای شیاطینم. ناصرخسرو. انوشیروان اندیشه کرد و بگفت کی دین اهل یمن دین ما نیست تا نصرت ایشان دهیم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94). آسمان بر حسب قدرت شاه را نصرت دهد صورتی باید چنین تا نصرتی یابد چنان. امیرمعزی (از آنندراج). هفتم فلک ایوانت ایوان فلک قصرت ای داده به تو نصرت معمار جهانداری. خاقانی. نصرت که دهد به بدسگالت هرا که برافکند خران را. خاقانی. ، پیروز کردن. غلبه دادن: بی نیازا تو نصرتم دادی بر کسی کو به تو نیاز نداشت. خاقانی
رای دادن راهنمایی کردن، وا گذاشتن چشم پوشیدن اظهار نظر کردن عقیده خود را درباره مسئله ای بیان کردن، مهلت دادن واگذاشتن: سلطان بسخن او التفات نکرد و فرمود که من ایشان را نظر ندهم
رای دادن راهنمایی کردن، وا گذاشتن چشم پوشیدن اظهار نظر کردن عقیده خود را درباره مسئله ای بیان کردن، مهلت دادن واگذاشتن: سلطان بسخن او التفات نکرد و فرمود که من ایشان را نظر ندهم