جدول جو
جدول جو

معنی نمره دادن - جستجوی لغت در جدول جو

نمره دادن
(غُصْ صَ / صِ دَ)
در مدارس، پس از رسیدگی به تکالیف یا تصحیح اوراق امتحانی شاگرد با گذاشتن نمره ای درجۀ معلومات و کار او را مشخص کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غره دادن
تصویر غره دادن
فریفتن، حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزه دادن
تصویر مزه دادن
کنایه از خوشایند بودن، مزه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره دادن
تصویر گره دادن
گره در چیزی انداختن، کنایه از پیچیده ساختن، گره بستن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ دَ / دِ تَ)
منتشر کردن. انتشار دادن. پراکندن. پخش کردن. رجوع به نشر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رُ دَ)
رای خود اظهار کردن. (یادداشت مؤلف). اظهار نظر کردن. ابراز عقیده کردن، تخفیف دادن در خراج: سلطان به سخن او التفات نکرد و فرمود که من ایشان را (سلجوقیان را) نظر ندهم که مرا از امثال ایشان اندیشه تواند بود. (راحهالصدور راوندی). نظر خواست از خراج سیستان و موفق نظر بداد هزارهزار درم. (تاریخ سیستان). رجوع به نظر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ کَ دَ)
مهر کردن. اثر مهر بر نوشته ای پیدا آوردن: ارقام و احکام و پروانجات که عالیجاه منشی الممالک طغرا می کشد مهر دادن آن مختص دواتدار مذکور است... و جای او که می ایستد آن است که در صف قورچیان یراق در پهلوی قورچی صدق که مهردار ’مهر شرف نفاذ’ نیز بود ایستاده می شد. (تذکرهالملوک صص 26-27).
- به مهر دادن، به مرحلۀ مهر شدن رساندن: چنانچه صاحب منصبان رقم منصب خود رابه جهت مدافعۀ رسوم مقرره به مهر مهرداران نمی داده اند... (تذکرهالملوک ص 26).
، کارت سفید دادن. دست او را گشادن. مطلق العنان ساختن. اختیار مطلق دادن. پروانه و سند و طغرا دادن:
تو را خوبی به خوبی مهر داده
بتان پیش تو سر بر خط نهاده.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ گِ رِ تَ)
کابین دادن. کابین کردن
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صَ / صِ فُ خوَرْ / خُرْ دَ)
نمره گذاری کردن. روی چیزی نمره گذاشتن. ترتیب تقدم و تأخر افراد یک مجموعه را مشخص کردن
لغت نامه دهخدا
(شُ گُ تَ)
خوش طعم بودن. خوش مزه بودن. طعم خوش داشتن.
- امثال:
خیزی هر کس به دهان خوش مزه می دهد
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ رِ تَ)
گره زدن و بستن. رجوع به گره زدن و گره بستن شود، مجازاً، مشکل کردن کار
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
فرمان دادن. دستور دادن. رجوع به امر شود، بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (غیاث اللغات). عبور دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، برانگیختن کسی را که بر پل رود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گذرانیدن وقت. روزگذرانی. وقت گذرانی. (فرهنگ فارسی معین).
- امرار معاش، گذرانیدن زندگانی از طریق کسب و کاری. (فرهنگ فارسی معین). گذران.
، شتر را بدنبش گرفتن و گردانیدن چندان که رام گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، تلخ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). تلخ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تلخ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلخ شدن. (تاج المصادر بیهقی). به این معنی هم لازم و هم متعدی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). گویند مایمر و مایحلی، نه از او ضرریست کسی را و نه سودی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخن تلخ گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت بتافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، کاویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درپیچیدن بکسی تا درافکنند او را. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدبیر کردن برای انداختن کسی. (آنندراج) ، تلخه ناک شدن گندم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَوُ کَ دَ)
راه دادن. اجازه دادن. (یادداشت مؤلف). بار دادن. اجازۀ ورود و وصول دادن. به حضور پذیرفتن:
شکر خدای را که سوی علم و دین خویش
ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا.
ناصرخسرو.
صورت بد را چو در دل ره دهند
از ندامت آخرش هم ده دهند.
مولوی.
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خود ره ندهد چه حاصلم.
سعدی.
ما را که ره دهد به سراپردۀ وصال
ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش.
سعدی.
رجوع به راه دادن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ / سِ تَ)
متاعی را به مهلت فروختن. جنس را تحویل مشتری دادن و قیمتش به مهلت و در آینده گرفتن. نسیه فروختن. نسیه فروشی:
به نسیه مده نقد اگرچند نیز
به خرما بود وعده و نقد خار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عِ تَ)
دستور دوا و غذا دادن طبیب بیمار را
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
واره دادن شیر، به نوبت دادن شیر به هم. رسم است در بعضی نقاط که همه آنان که شیر اندک دارند به نوبت آنچه را که در یک روز از گوسفندان یا گاوان آن نقطه به دست می آید به یک تن دهند و پس از چندی به دیگری و به همین ترتیب هرچند روزی تمامی شیر آن محل سهم یکی باشد و چون نوبت شیر یکی رسد گویند وارۀ اوست. رجوع به واره شود
لغت نامه دهخدا
(یِ گَ دی دَ)
متکفل معاش دیگری شدن. هزینۀ معاش دیگری را تعهد کردن
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
حص. (منتهی الارب). حصه. حص. (دهار). نصیب دادن:
اینجا ز بهر آن ز خدائیت بهره داد
کاین گوهر شریف مر آن هدیه را بهاست.
ناصرخسرو.
زبان بگشاد شاپور سخنگوی
سخن را بهره داد از رنگ و از بوی.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ لَ کَ /کِ دَ)
پدید آمدن شوره (جسم نمک مانند) در روی جسمی. شوره پس دادن جسمی:
سختیان را گرچه یک من پی دهی شوره دهد
ز اندکی چربو پدید آید بساعت در قصب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(غَلْ / غِلْ لَ کَ دَ)
جولان دادن: در میدان مبارزت اسب را نورد می داد و این بیت ها می گفت. (ابوالفتوح چ سنگی ج 2 ص 172)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ بَ تَ)
یاری دادن. یاوری کردن. تأیید کردن:
گوینده باید که راستگو باشد و نیز خود گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آن را. (تاریخ بیهقی ص 680).
مستنصر ار خدای دهد نصرت
ز این پس بر اولیای شیاطینم.
ناصرخسرو.
انوشیروان اندیشه کرد و بگفت کی دین اهل یمن دین ما نیست تا نصرت ایشان دهیم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94).
آسمان بر حسب قدرت شاه را نصرت دهد
صورتی باید چنین تا نصرتی یابد چنان.
امیرمعزی (از آنندراج).
هفتم فلک ایوانت ایوان فلک قصرت
ای داده به تو نصرت معمار جهانداری.
خاقانی.
نصرت که دهد به بدسگالت
هرا که برافکند خران را.
خاقانی.
، پیروز کردن. غلبه دادن:
بی نیازا تو نصرتم دادی
بر کسی کو به تو نیاز نداشت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ دَ)
جلا دادن. صیقل کردن. و رجوع به مهره شود
لغت نامه دهخدا
آب کم دادن: نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست بکشته زار (بکشت زار) جگرتشنگان ندادنمی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره دادن
تصویر ره دادن
اجازه دادن، وصول دادن، بار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واره دادن
تصویر واره دادن
شیر دادن بهمدیگر بنوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امر دادن
تصویر امر دادن
فرمان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمر دادن
تصویر ثمر دادن
بار و میوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور دادن
تصویر نور دادن
شید دادن: در رخشگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمو دادن
تصویر نمو دادن
بالنیدن پزامنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
رای دادن راهنمایی کردن، وا گذاشتن چشم پوشیدن اظهار نظر کردن عقیده خود را درباره مسئله ای بیان کردن، مهلت دادن واگذاشتن: سلطان بسخن او التفات نکرد و فرمود که من ایشان را نظر ندهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزه دادن
تصویر مزه دادن
خوش مزه بودن غذا
فرهنگ لغت هوشیار
فاجین دادن دستور دارویی دادن نسخه رساله یاکتابی رابکسی دادن، دستوردارویی دادن پزشک بیماررا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره دادن
تصویر گره دادن
گره زدن، ایجاد مشکلی کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظر دادن
تصویر نظر دادن
((~. دَ))
اظهار عقیده کردن، عقیده خود را بیان کردن
فرهنگ فارسی معین
طعم داشتن، خوش طعم بودن، لذت بخش بودن، لذت دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد